نويسنده: علي کاملي




 

درآمد

شخصيت هاي بارز تاريخي در گذر زمان هميشه به عنوان شاخصه هايي در ادبيات ملّت ها مطرح شده اند و گاه احوال آنها با مرور زمان دستخوش تغيير شده و همين امر سبب شده است تا در گذشته هاي دور يعني پيش از ورود اسلام به ايران برخي شخصيت هاي تاريخي اين سرزمين، رنگ و بويي افسانه اي و اسطوره اي بگيرند. با ورود اسلام به ايران و جايگزيني آن به جاي آيين زردشتي، شخصيت هاي گوناگون فرا ملّي وارد قاموس و واژگان فارسي شد. در همين رهگذر برخي از شاعران و نويسندگان ايران زمين با به کار بردن نام هاي تاريخي- مذهبي که پس از اسلام رواج يافته بود، سعي در ايجاد تصاوير و القاي معاني جديد داشتند. اگر چه نوع حکومت ها در بازشناسي انديشه هاي انديشمندان دوره هاي مختلف حائز اهميت است؛ اما در برخي موارد شاعران، نويسندگان و صاحبان فکر، بدون در نظر گرفتن محدوديت هاي سياسي- مذهبي جامعه با ايجاد آثار منظوم و منثور، اقدام به نشر انديشه و فرهنگ دروني شده خود کرده اند. در اين ميان سرودن شعر آييني به ويژه شعر عاشورايي کاري بس دشوار است؛ چراکه حاکمان سياسي- مذهبي جامعه ايراني قبل از روي کارآمدن دولت صفويه (1) اغلب سني مذهب بوده و طبعاً نشر انديشه هاي شيعي در برهه اي از زمان کاري سخت و خطرناک مي نموده است و شواهد تاريخي نشان مي دهد که « تا اوايل سده هاي چهارم، حتي اجازه عزاداري عمومي در سوگ سالار شهيدان کربلا به شيعيان داده نمي شد » ( حسن لي، 86- 1385، 34 ) حتي وقوع برخي رخ دادهاي پنهاني موجب از بين رفتن آثار شيعي و يا به ثمر ننشستن آنها مي شد و گواه آن مفقود شدن ديوان « ابن يمين » شاعر شيعي مذهب و يا باقي ماندن اشعار اندکي از کسايي مروزي شاعر اهل بيت است. ( مهدوي عمراني، 1377، 78 ) اگر چه برخي معتقدند در قرن هاي اوليه اسلامي سرودن شعر در مدح و منقبت اهل بيت پيامبر از امور عادي شاعران شيعي مذهب بوده است (2) اما بايد گفت در قرن هاي اوليه اسلامي مديحه ها « درخصوص شأن رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و نهايتاً اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. » ( حسن لي، 86- 1385، 35 ) و سخن سرايان پارسي گو پا را فراتر نگذاشته اند و در کمتر ديواني با شعرهاي داراي مضمون عاشورايي مواجه مي شويم.
با روي کارآمدن سامانيان ( 279- 389 ) « آزاد انديشي و آزاد منشي در قلمرو فرمانروايي آنان » - با وجود سني بودنشان - حاکم شد و پيروان « آيين هاي گوناگون از جمله پيروان تشيع نوعي آزادي و آسايش داشته و کمتر مورد تعقيب و آزار بودند .» ( رياحي، 1379، 30 ) در اين بين شاعراني چون کسايي مروزي ( 341-391 ) توانستند انديشه هاي شيعي و عاشورايي را در آثار خود جاي دهند. با برچيده شدن حکومت فرهنگ دوست و ادب پرور سامانيان و روي کارآمدن غزنويان ( 351-582 ) اوضاع جامعه ايراني دگرگون شد و موجي از تعصبات مذهبي، جايگزين سياست آزاد انديشي بين پيروان فرقه هاي مختلف گرديد؛ و دربار سني مذهب غزنوي نسبت به فرقه هاي ديگر در جهت همکاري با خلفاي عباسي سخت گيري مي کرد. بنابراين کار شاعراني چون ناصر خسرو در نشر افکار و عقايد خود دشوار بود و چنين افرادي با توجه به جريان حاکم بر جامعه مبني بر سرکوب سياسي- مذهبي انديشمندانِ مخالفِ حکومت، مجبور به جلاي وطن مي شدند.
با تسلّط سلجوقيان ( 429-590 ) بر ايران، دامنه تعصبات مذهبي و چنگ و دندان نشان دادن به فرقه هايي جز تسنن از سوي حاکمان، همانند دوره غزنوي دنبال شد. البته بيشتر اين سخت گيري ها مربوط به شيعه بود؛ زيرا سلاجقه نيز چون غزنويان که جاي ديالمه آل بويه را گرفته بودند بر اريکه قدرتِ ديلميانِ عراق عجم، طبرستان، فارس و عراق عرب تکيه زده پس همواره « از شيعيان اين نواحي بيمناک بودند » و سعي در سرکوب و قلع و قمع آنان داشتند. ( صفا، 1379، ج1، 172 ) با توجه به چنين اوضاعي در نظر سخنوران اين دوران ( غزنويان و سلجوقيان ) سخن گفتن از عقايدي که باب طبع حکومت مرکزي نيست، تا پاي چوبه دار پيش رفتن و ترک سر کردن است. با اين حال سنايي غزنوي ( 473/463-535 ) از جمله سخن گوياني است که بدون در نظر گرفتن هنجارهاي سياسي- مذهبي روزگار غزنويانِ پسين ( کوچک ) در مدح امامان شيعه و کشتگان کربلا دادِ سخن مي دهد و وقايع مربوط به آن بزرگواران را به نظم مي کشد. ( حديدي، 1384، 61 )

سنايي

حکيم سنايي غزنوي به اتفاق نظر اکثر تذکره نويسان از جمله شاعران مداح بوده است که به لطف پروردگار در سلک و مشي عارفان گام گذارده و شعرش به عنوان سرآغاز تحوّل بزرگي در ادب عرفاني فارسي قلمداد مي شود. از نظر اعتقادي و آنچه از آثارش بر مي آيد؛ همانند « بيشتر خراسانيان آن روزگار مذهب بوحنيفه » مي ورزيده ( زرين کوب، 1372، 163 ) و « مثل بيشتر سنيان پاک اعتقاد » ( همان ) به خاندان پيامبر علاقه مند بوده؛ تا جايي که حتي « خلافت را حق علي و اولاد علي مي دانسته است. » ( يوسفي، 1384، 16 ) اين اعتقاد راستين در مدح خاندان رسالت و ذم آل ابوسفيان چنان در آثارش به ويژه حديقه تبلور يافته که در پي صادر کردن حکم رفض و ارتدادش بوده اند. ( سنايي، 1383، کط ) و اين مطلب نشان مي دهد که « تمحيد و تمجيد وي از علي و اولاد معصومين از حدّ جانبداري و اظهار ارادت فراتر رفته است و به گرايش مذهبي » ( يوسفي، 1386، 206 ) همانند شده است که بد خواهان او در پي رفضش بوده اند.
اگر کسايي ( 341-391 ) و ابوالمفاخر رازي ( سده پنجم و ششم ) را جزء اولين شاعران مرثيه گوي عاشورا بدانيم ( مجاهدي، 1386، 93-98 ) بي شک سنايي از لحاظ تقدّم و تأخّر زماني پس از اين شاعران قرار مي گيرد. اگرچه در اشعار شعرايي چون دقيقي توسي ( مقتول 367 ) لامعي گرگاني ( متولد 414 ) ( احمدي بيرجندي، 1380، 196-197 ) ابوزيد محمد غضائري رازي ( معاصر با عنصري م 431 ه.ق ) قطران تبريزي ( فوت 466 ) و حکيم ناصر خسرو قبادياني ( 394- 481 ) که پيش از سنايي يا هم دوره او مي زيسته اند؛ سيماي شعر عاشورايي و جنبه هاي مختلف زندگي خاندان رسالت به ويژه امام حسين (عليه السلام) راه يافته است ( مجاهدي، 1386، 21-22 ) اما به لحاظ تاريخي و روايتگريِ اين واقعه، اشعار سنايي جايگاه ويژه اي دارد و نگاه او به واقعه عاشورا نگاهي در حدّ ابياتي کوتاه و گذرا نيست؛ بلکه با در نظر گرفتن مداخلي جداگانه در حديقه به ويژگي هاي شخصيتي امام حسين (عليه السلام) پرداخته و سعي در منظوم کردن و تحليل علل تاريخي واقعه عاشورا دارد. به بيان ديگر « در معرفي و مدح و منقبت امام حسين (عليه السلام) و ذکر مصائب او سنايي سنگ تمام گذاشته است. » ( يوسفي، 1384، 20 )

ويژگي هاي شخصيتي امام حسن (عليه السلام) از منظر سنايي

سنايي در حديقه پيش از آنکه بخواهد از امام حسين (عليه السلام) و زندگي وي سخن به ميان آورد به اصل و نسب امام و جايگاهي که در بين اولياي الهي داشته و دارد اشاره کرده و بر آن مي شود تا پدر، مادر و جدّ امام حسين (عليه السلام) را به مخاطب يادآوري کند. صحبت از پدر و مادر امام چنان آگاهانه و از سر صدق است که هر خواننده اي را نسبت به اين همه ارادتِ سنايي شگفت زده مي کند؛

پسر مرتضي امير حسين *** که چنوئي نبود در کونين...
خلق او همچو خلق پاک پدر *** خُلق او همچو خلق پيغمبر...
مصطفي مر ورا کشيده به دوش *** مرتضي پرويده در آغوش
بر رخش انس يافته زهرا *** کرده با جانش سال و ماه دعا
باز داند همي بصيرت او *** شجره هر کسي ز سيرت او...
به سر و روي و سينه و ديدار *** راست مانند احمد مختار
(سنايي، 1383، 266-267)

سنايي در ابيات پيشين به روشني از اصل پاک و الهي سالار شهيدان و شباهت ظاهري آن حضرت به رسول خدا ياد مي کند و اين را مقدمه اي مي داند براي آشنا کردن مخاطب با ويژگي هاي معنوي امام حسين (عليه السلام) و مي افزايد کسي که در اصل و ريشه چنين باشد در خلق و خو و باطن نيز سرشتي الهي و اهورايي دارد؛

اصل و فرعش همه وفا و عطا *** عفو و خشمش همه سکون و رضا...
پيش چشمش حقير بُد دنيي *** نزد عقلش وجيه بد عقبي
همّت او وراي قمه (قبه) عرش *** نام او گستريده در همه فرش...
بود او سرو جويبار هدي *** سرو با تاج و با دواج و ردا
اصل ها ثابت اشارت حق *** سوي اين سرو گفتمش مطلق
آن مثال نبي و عالم زين *** وارث مصطفي امير حسين
کرده چون مصطفي به اصل و کرم *** شرف وعرق و خلق هر سه به هم
(همان)

از ديدگاه سنايي کسي که جدّش پيامبر خدا و پدر و مادرش علي (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها ) باشند؛ چه از نظر ظاهر و چه از نظر باطن خلق و خُلقي پاک و بي آلايش دارد و در آفاق، صيت شهرتش رفته و در منظرش دنيا خوار و حقير است. آنچه از سخن سنايي بر مي آيد اين است که وي با آوردن چنين تعابيري، براي امام حسين (عليه السلام) عصمت قائل بوده و اين خود دليلي مبرهن بر دوستداري سرور و سالار شهيدان است. البته بايد به اين نکته توجه داشت که از منظر سنايي، امامان شيعه همچون اصلي ثابت بوده اند.

شاخي از بيخ باغ مصطفوي *** درّي از درج و حقه نبوي
(همان، 268)

بنابراين زماني که به روايتگري شهادت امام حسن (عليه السلام) مي پردازد به خوبي از زبان امام دوم شيعيان نسب و حسب اين بزرگواران ياد آور مي شود، به بيان ديگر آنچه که در معرفي نسب امام حسن (عليه السلام) در حديقه سنايي آمده مي تواند به امام حسين (عليه السلام) نيز تعميم داده شود؛

جد من مصطفي امام زمان *** پدرم مرتضي امين جهان
جده من خديجه زين زمان *** مادرم فاطمه چراغ جنان
(همان، 264)

ولايت و امامت

سنايي از آن دسته شاعراني است که به صراحت براي امام حسين (عليه السلام) « حق ولايت و حکومت » ( يوسفي، 1384، 21 ) قائل شده است. شاهد اين ادعا آوردن لفظ امير، پيش از نام حسين (عليه السلام) است. او بارها امام حسين (عليه السلام) را مير خويش خوانده و از يزيد به عنوان امير مسلمانان تبرا جسته است و حتي پيروان يزيد را مستحق آتش دوزخ و نفرين مي داند. در لغت نامه علامه دهخدا ذيل واژه امير آمده است: مير، پادشاه، فرمانروا، خليفه. پس سنايي با آگاهي از معاني ذکر شده به سرودن ابياتي با اين مضامين پرداخته است:

پسر مرتضي امير حسين *** که چنويي نبود در کونين...
(سنايي، 1383، 266)

آن مثال نبي و عالم زين *** وارث مصطفي امير حسين...
(همان، 267)

من غلام زني که از صد مرد *** بگذرد روز بار و بردا برد
قدر مير حسين بشناسد *** از جفاهاي خصم نهراسد
(همان، 271)

از سنايي به جان مير حسين *** صد هزاران ثناست دايم دين
(همان، 272)

تا بگويد ز قوم پر شر و شين *** شده راضي به قتل مير حسين
(همان، 422)

و آنجا که از خليفه و امير بودن يزيد برائت جسته؛

پس تو گويي يزد مير من است *** عمرو عاص پليد، پير من است
آنکه را عمرو عاص باشد پير *** يا يزيد پليد باشد مير
مستحق عذاب و نفرين است *** بد ره و بد فعال و بد دين است
(همان)

شهادت امام حسين (عليه السلام)

سنايي عامل اصلي شهادت سالار شهيدان را در درجه اول عمرو عاص و سپس يزيد بن معاويه مي داند؛ اما از اسناد تاريخي بر مي آيد که عمرو عاص در سال 43 هجري مرده است ( زرکلي، 1999، ج 5، 79 ) چنانکه در تاريخ يعقوبي آمده است:
« خراج مصر در دوران معاويه بر سه ميليون دينار قرار گرفت و عمرو عاص اندکي از آن را نزد وي مي فرستاد پس چون عمر و بمرد خراج نزد معاويه فرستاده مي شد بدين ترتيب که مقرري هاي مردم داده مي شد و يک ميليون درهم به سوي او حمل مي گرديد » ( يعقوبي، 1374، ج 2، 167 ) سال مرگ معاويه را 60 هجري نوشته اند و خراج مصر پس از مرگ عمرو عاص نيز براي معاويه فرستاده مي شده است؛ بنابراين عمرو عاص نمي توانسته در زمان زمام داري يزيد زنده بوده باشد؛ پس اين سخن سنايي سهو و خطايي بيش نيست؛ چنانکه مرحوم مدرس رضوي نيز در تعليقات حديقه الحقيقه به آن اشاره کرده است. (3) با وجود اين، سنايي اصرار دارد که ريختن خون امام حسين (عليه السلام) را به گردن عمرو عاص بيندازد، الحاحي که در اشعار شاعران پيش از سنايي مسبوق به سابقه نيست.

دشمنان قصد جان او کردند *** تا دمار از تنش برآوردند
عمرو عاص از فساد رايي زد *** شرع را خيره پشت پايي زد
بر يزيد پليد بيعت کرد *** تا که از خاندان بر آرد گرد
(سنايي، 1383، 268)

ابيات ديگري نيز ناظر به ذکر نام عمرو عاص است؛

عمرو عاص و يزيد بد اختر *** به سر آب برفکنده سپر...
عمرو عاص و يزيد و ابن زياد *** همچو قوم ثمود و صالح و عاد
(همان، 269)

پس تو گويي يزيد مير من است *** عمرو عاص پليد پير من است
آنکه را عمرو عاص باشد پير *** يا يزيد پليد باشد مير
مستحق عذاب و نفرين است *** بد ره و بد فعال و بي دين است
(همان، 272)

عمرو عاص در فرهنگ فارسي نماد حيله گري و مکاري است ( دهخدا، ذيل عمرو عاص ) و سنايي با به کار بردن اين نام خواسته است تا عميق بودن فاجعه عاشورا را نشان دهد؛ چرا که معاويه، پدر يزيد، سال ها در زير نقاب حيله، تزوير و مکر پسر عاص روزگار گذرانده و بر ممالک اسلامي حکمراني کرده بود. پس مي توان نتيجه گرفت اگر چه سهوي تاريخي در به کار بردن نام عمرو عاص از جانب سنايي روي داده است اما اين کاربرد مي تواند ظرافتي معنايي داشته باشد که نتيجه آن برائت جستن از خاندان ابوسفيان و وابستگانشان است.
آنچه تاريخ گواهي مي دهد اين است که يزيد پس از مرگ معاويه به جاي پدر به خلافت رسيد و در صدد برآمد تا همه سرزمين هاي اسلامي را با خود موافق کند؛ پس دست بيعت به سوي بزرگان کردند و شبانه از مدينه خارج شدند. بيعت گرفتن از امام حسين (عليه السلام) و عبدالله زبير آنقدر براي يزيد مهم بوده است که در نامه اي به وليد بن عتبه والي مدينه مي نويسد: « هنگامي که اين نامه ام به تو رسيد حسين بن علي و عبدالله بن زبير را احضار کن و آن دو را به بيعت بگير پس اگر زير بار نرفتند آن دو را گردن بزن » ( يعقوبي، 1374، ج 2، 177 ) پس از ورود امام حسين (عليه السلام) به مکه مردم عراق به امام نامه نوشتند و از او طلب ياري و کمک کردند. در تاريخ يعقوبي آمده است: « حسين به مکه رفت و چند روزي آنجا بماند که مردم عراق به او نامه نوشتند و پي در پي فرستادگاني روانه کردند » ( همان، 178 ) سنايي ياري خواستن کوفيان را نيرنگ يزيد و عمرو عاص دانسته و گفته است اين نامه نگاري ها نيز حربه اي بوده است براي به قتلگاه کشاندن امام حسين (عليه السلام):

شرم و آزرم جملگي بگذاشت *** جمعي از دشمنان بر او بگماشت
تا مر او را به نامه و به حيل *** از مدينه کشند در منهل
(سنايي، 1383، 268)

همان مورخ ادامه کار امام حسين (عليه السلام) در کربلا را اينگونه توصيف کرده است:
«پس عمر بن سعد بن ابي وقاص را با لشکري به سر او فرستاد و در جايي نزديک فرات به نام کربلا با ( امام ) حسين روبرو شدند ... پس آب را بر او بستند و ميان او و فرات حايل شدند ». ( يعقوبي، 1374، ج 3، 179 ) سنايي نيز وقايع را با توجه به آنچه اسناد تاريخي گفته اند به نظم کشيده است؛

کربلا چون مقام و منزل ساخت *** ناگه آل زياد بر وي تاخت
راه آب فرات بربستند *** دل او زآن عنا و غم خستند
عمرو عاص و يزيد بد اختر *** به سر آب برفکنده سپر
(سنايي، 1383، 269)

تاريخ نگار پيشين نحوه رويارويي سپاه يزيد با امام حسين و چگونگي نبرد را چنين توصيف کرده است: « سپاه تاختند و سرش را از بدن جدا کردند و آن را نزد عبيدالله بن زياد فرستادند » ( يعقوبي، 1374، ج 182، 2 ) در تاريخ سيستان نيز روايت به اين شکل ضبط شده: « شمر بن ذي الجوشن لعنه الله سر حسين بن علي بيرون کرد » ( تاريخ سيستان، 1352، 99 ) سنايي در حديقه اين مضامين را بدين شکل آورده است؛

شمر و عبدالله زياد لعين *** روحشان جفت باد با نفرين
برکشيدند تيغ بي آزرم *** نزد خدا ترس و نه ز مردم شرم
سرش از تن به تيغ ببريدند *** واندر آن فعل سود مي ديدند
تنش از تيغ خصم پاره شده *** آل مروان بر او نظاره شده
به دمشق اندرون يزيد پليد *** منتظر بود تا سرش برسيد
(سنايي، 1383، 269)

در تاريخ چنين ضبط شده است که پس از قتل عام و کشتار روز عاشورا و به اسارت بردن خاندان رسالت و امامت و غارت کردن خيمه هاي آنان چنان که يعقوبي اشاره کرده سر امام حسين (عليه السلام) را به عنوان حفه نزد يزيد بردند و او را با چوبي که در دست داشت بر لب و دندان مبارک امام زده و زبان به استهزا گشود « خيمه گاهش را غارت نمودند و زنان و کودکانش را اسير گرفته و به شام بردند و سر او ( امام حسين ) را بر نيزه زدند ... سر پيش يزيد نهاده شد و يزيد به دندان هاي پيشين او چوب مي زد » ( يعقوبي، 1374، ج 182، 2 ) مؤلف تاريخ سيستان نيز روايت را نقل کرده: « آن زنان اسير و کودکان سر برهنه بر اشتر به دمشق اندر بردند و آن سر اندر پيش او نهادند اندر طشتي و قضيبي بر آن لب و دندان وي همي زد ». ( تاريخ سيستان، 1352، 100 )

دست شومش بر آن لب و دندان *** زد قضيب از نشاط و لب خندان ...
شهربانو و زينب گريان *** مانده در فعل ناکسان حيران
سر برهنه بر اشتر و پالان *** پيش ايشان ز درد دل نالان
(سنايي، 1383، 269)

شبانکاره اي چوب بر لب و دندانِ سر بريده امام حسين (عليه السلام) را به عبيدالله بن زياد نسبت داده است؛ « عبيدالله زياد چون اين فتح برآمد تهنيت نبشت و سر اميرالمؤمنين حسين پيش خود بنهاد و چوبي داشت و در دهان مبارک او مي زد ». ( شبانکاره اي، 1381، 315 )
آنچه در ابيات پيشين گذشت چگونگي حرکت امام حسين (عليه السلام) از مدينه تا کربلا و به شهادت رسيدن ايشان و همچنين به اسارت برده شدن خاندان امامت و بد رفتاري آل زياد با آل الله را به خوبي و مطابق با اسناد تاريخي بيان مي کند.

هولناکي واقعه عاشورا

کشتار حسين (عليه السلام) و يارانش در ذهن شاعر غزنه بسيار ناباورانه و دور از انسانيت بوده و با منطق او مطابقت نداشته است. سنايي براي بيان مصائب خاندان رسول خدا از زباني گيرا در مرثيه سرايي استفاده کرده و « مراثي او به قدري جانسوز است که پس از چندين قرن هنوز تأثير خود را حفظ کرده است » و « مي توان ابيات او را نخستين مراثي فارسي در رثاي شهيدان کربلا تلقي کرد » ( يوسفي، 1384، 22 ) در کلام سنايي همه خاندان رسالت در سوگ سالار شهيدان و يارانش عزادارند و ضجه و مويه مي کنند؛

مصطفي جامه جمله بدريده *** علي از ديده خون بباريد
فاطمه روي را خراشيده *** خون بباريده بي حد از ديده
حسن از زخم سينه کرده کبود *** زينب از ديده ها برانده دو رود
شهربانوي پير گشته حزين *** علي الأصغر آن دو رخ پر چين
(سنايي، 1383، 270)

اگرچه از نظر برخي پژوهشگران مرثيه سرايي در اين دوره، دور از « گريه و ضجه ذليلانه » است ( حسن لي، 86-1385، 48 ) اما تصوير آفريني در ابيات پيشين به خوبي لحن صميمي، داغدار و حزن آلود را به مخاطب القاء مي کند و تأثيري بس تراژيک بر خواننده يا شنونده مي گذارد.

شخصيت هاي واقعه عاشورا در مرثيه سنايي

پيش از سنايي، کسايي مروزي در قصيده مشهور خود که در سوگ سالار شهيدان سروده است نام افراد محوري و کليدي واقعه عاشورا را در شعر خود آورده و با سوز و گدازي شاعرانه ظلم و جور خيل يزيد و مظلوميت امام حسين (عليه السلام) و اهل بيت وي را به نظم کشيده است. سنايي نيز با توجه به اشارات تاريخي، برخي نام هاي مؤثر در واقعه عاشورا را در حديقه ذکر کرده است.

الف) شخصيت هاي مثبت

1- امام حسين (عليه السلام): ابن علي بن ابي طالب هاشمي قريشي مکني به ابوعبدالله امام سوم شيعه اثنا عشريه و پنجمين تن از اصحاب کسا. وي دومين پسر فاطمه دختر پيغمبر (صلي الله عليه وآله و سلم) بود. دشمني شديد ميان بني اميه و قتال وي پايدار گشت و منتهي به انقراض امويان شد.
2- زينب: بنت الامام علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب سبط رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم). ابن اثير مي گويد او در حيات حضرت رسول اکرم متولد شد و با پسر عمش عبدالله بن جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد. حضرت زينب با برادرش حضرت حسين (عليه السلام) در واقعه کربلا حضور داشت. او را با ديگر اسيران به کوفه سپس به شام نزد معاويه بردند. ( دهخدا )
3- شهربانو: دهخدا در لغت نامه درباره شهربانو نوشته است؛ « مشهور آن است که وي دختر يزدگرد پادشاه ايران بوده است و در خلافت عمر اسير شده و به نکاح امام حسين (عليه السلام) درآمد و امام زين العابدين از او متولد شد نام هاي ديگر نيز بدو داده اند از جمله شاه جهان. تتبعات اخير نشان داده است که اين شهرت را اصلي نيست و يزدگرد را دختري به نام شهربانو نبوده است ». ( دهخدا ) دکتر شفيعي کدکني در مقاله اي با عنوان « حماسه اي شيعي از قرن پنجم » با استناد به متن خطي منظومه اي که در جواب شاهنامه توسط فردي « ربيع » نام تحت عنواني « علي نامه » سروده شده است به خاندان شهربانو و اينکه داستان زندگي او مجعول يا حقيقي است پرداخته است؛ « شهربانو، خواهر هرمزان بوده است و همرمزان و برادرش هر دو در حال نماز گزاردن بوده اند که فرزند عمر بر ايشان حمله مي برد و آنان را به قتل مي رساند ... هرمزان و برادرش و خواهرش شهربانو مقيم سراي حسين بن علي (عليه السلام) بوده اند و اين قتل در سراي آن حضرت اتفاق افتاده است ». ( شفيعي کدکني، 1379، 442 ) در ادامه اين مقاله نويسنده اظهار داشته است که اگر اين روايت همانند اکثر روايات منظومه از سند معتبري همچون روايات ابو مخنف برخوردار باشد بسيار حائز اهميت است. تصريح به نام شهربانو در منظومه اي که دکتر شفيعي کدکني به معرفي آن پرداخته در جاي ديگر منظومه « علي نامه » از اهميت ويژه اي نسبت به مورد پيشين برخوردار است؛ « پس از گزارش شکست سپاهيان معاويه، وقتي امام [ علي (عليه السلام) ] از احوال خويش و ماجراي جنگ سخن مي گويد يک بار ديگر داستان کشته شدن هرمزان و برادرش را از زبان امام نقل مي کند و عجيب است که امام از آنان به عنوان « پيوندِ من » { = خويشاوند } ياد مي کند و اين تأکيدي است بر داستان ازدواج امام حسين (عليه السلام) با شهربانو ». ( همان، 444 ) حتي در اين منظومه شيعي، شهربانو با لقب شاه زنان خوانده شده است؛

ديت هاي ايشان گرفت آن زمان *** فرستاد نزديک شاه زنان
گرفت شهربانو، بدان عورتان *** بداد آن ديت را هم اندر زمان
(همان)

4- علي اصغر: دهخدا در لغت نامه درباره علي اصغر نوشته است: « وي فرزند شيرخوار امام حسين (عليه السلام) بود که در واقعه کربلا از تشنگي رنج مي برد » اما در ادامه مطلب ذيل مدخل علي اصغر به اين نکته اشاره مي کند که « در تاريخ حبيب السير نام اين فرزند امام حسين (عليه السلام) عبدالله ذکر شده است و علي اصغر نام زين العابدين (عليه السلام) است ». ( دهخدا ) شبانکاره اي در مجمع الانساب گفته است: « حسين را فرزندان بسيار بودند مهترشان عبدالله بود و کهترشان علي اصغر و از پسران حسين بعد از حسين ابن علي بيش نماند و نسل حسين همه از اين علي است و زين العابدين اوست و جعفر صادق از پشت اوست و ائمه اثني عشريه همه از نسل اويند ». ( شبانکاره اي، 1381، ج 1، 310 ) هجوبري نيز درباره علي اصغر ناميدنِ امام سجاد (عليه السلام) توسط پدرش امام حسين (عليه السلام) نوشته است: « چون حسين علي را با فرزندان وي - رضوان الله عليهم - اندر کربلا بکشتند، جز وي کسي نماند که بر عورات قيم بودي، و او بيمار بود و اميرالمؤمنين حسين - رضي عنهم - وي را علي اصغر خواندي ». ( هجوبري، 1383، 110 )

ب) شخصيت هاي منفي

1- يزيد (ابن خال): دهخدا گفته؛ ابن معاويه بن ابي سفيان، خليفه دوم اموي. معاويه او را در سال پنجاه و شش هجري به ولايت عهدي برگزيد. ( دهخدا ) « يزيد را کنيت ابوخالد بود و او را دوازده پسر بود. مهترشان معاويه و کهترشان خالد و او سه سال و هفت ماه خليفه بود و به سال شصت و چهار از هجرت بمرد » ( شبانکاره اي، 1381، ج 1، 317 )
2- آل زياد: اولاد زيان بن ابيه که معاويه بن ابي سفيان او را پدر خويش ابوسفيان ملحق ساخت و در دواوين و انساب او و فرزندانش را به قريش منسوب کردند و عبيدالله زياد، حسين بن علي (عليه السلام) را به امر يزيد در کربلا به شهادت رسانيد. ( دهخدا )
3- عبيدالله زياد ( ابن زياد ): سنايي در حديقه نام عبيدالله بن زياد را عبدالله ضبط کرده که از سهوهاي سنايي است. پسر زياد ابن ابيه که در سال 61 هجري از جانب يزيد مأمور جنگ با امام حسين (عليه السلام) شد و در روز عاشورا آن حضرت و يارانش را به شهادت رسانيد. ( دهخدا )
4- شمر: ابن ذي الجوشن ضبابي کلابي. از رؤساي هوازن و مردي شجاع بود ( مقتول 66 هجري ) در جنگ صفين حضور داشت. پس در کوفه اقامت کرد و به روايت حديث پرداخت و در واقعه کربلا شرکت جست و در شمار قاتلان امام حسين (عليه السلام) درآمد عبيدالله او را با سر امام حسين (عليه السلام) به شام نزد يزيد فرستاد. ( دهخدا )
5- آل مروان: سلسله اي از خلفاي اموي هستند که پس از آل بوسفيان به خلافت رسيدند. اولين خليفه آل مروان، مروان حکم است که بعد از معاويه بن يزيد در سال 64 هجري قمري به دعوي خلافت در دمشق و شام برخاست. ( دهخدا )

کين ديرينه

نخستين چيزي که فراياد خواننده شعر سنايي مي آيد اين است که چرا يزيد در صدد برآمد « تا که از خاندان برآرد گرد »؟ پيش از سنايي، کسايي به اين پرسش پاسخ داده است؛

صفين و بدر و خندق حجت گرفته با حق *** خيل يزيد احمق يک يک به خونش کوشا
پاکيزه آل ياسين گمراه و زار و مسکين *** وان کينه هاي پيشين آن روز گشته پيدا
(رياحي، 1379، 71)

چنان که از ابيات کسايي بر مي آيد کينه ديرينه آل ابوسفيان از جنگ هايي که با پيامبر داشته اند موجب عداوت و سرانجام انتقام گيري از امام حسين (عليه السلام) شده است. سنايي نيز ريشه اصلي دشمني يزيد با سالار شهيدان را حس انتقام گيري مي داند که از خاندان رسالت به ويژه رشادت هاي علي (عليه السلام) در جنگ هاي صدر اسلام در سينه سفيانيان جاي گرفته است.

به دمشق اندرون يزيد پليد *** منتظر بود تا سرش برسيد
پيش بنهاد و شادماني کرد *** تکيه بر دنيي و اماني کرد
بيتي از قول خويش املاء کرد *** کين ديرينه جسته و انها کرد...
کينه خزرج و حديث اسل *** و آن مکافات زشت و دست عمل
کين اَبا بتوخته ز حسين *** خواسته کينه ي بدر و حنين
(سنايي، 1383، 269)
***
کافراني که در اول پيکار *** شده از زخم ذوالفقار فکار
همه را بر دل از علي صد داغ *** شده يکسر قرين طاغي و باغ
کين دل باز خواسته ز حسين *** شده قانع بدين شماتت و شين
(سنايي، 1383، 270)

ابيات بالا به خوبي نشان مي دهد که جنگ يزيد با امام حسين (عليه السلام) به جز گرفتن بيعت از ايشان، ريشه و سابقه اي ديرينه داشته و به نتيجه نبردهاي مشرکان را با سپاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باز مي گردد امام سنايي جز اين ابيات در بيت ديگري سبب دشمني با امام حسين (عليه السلام) را چنين بيان مي کند؛

لامکان گوي کاصل دين اين است *** سربجنبان که جاي تحسين است
دشمني حسين از آن جستست *** که علي لفظ لامکان گفتست
(سنايي، 1383، 66)

سنايي در اين بيت به اعتقاد حضرت علي (عليه السلام) در مقابل کساني که به ظاهر عرش توجه داشته و آن را مکاني براي خداوند مي دانسته اند اشاره کرده و مي گويد چون علي (عليه السلام) جايگاه و مکاني براي خداوند قائل نبود ( طغياني، 1381، 63 ) پس از شهادتش نيز مخالفان دنبال دشمني کردن با فرزندش حسين (عليه السلام) بودند و سعي داشتند تا با پسر نيز دشمني کنند. دو بيت پيشين نشان مي دهد در باب مسائل اعتقادي نيز دشمنان خاندان رسالت در پي بهانه جويي و انتقام بوده اند.

منش يزيديان

نکته جالب توجه در مرثيه سنايي درباره واقعه عاشورا نوع نگاه او به دشمنان سرور و سالار شهيدان است. توصيف معاندان فرزند رسول خدا، خباثت هاي اخلاقي آنها و در نتيجه فروختن متاعي گران بها که همان دين باشد و خريداري کالاي بي ارزش دنيا از جنبه هاي بارز و نتايج بديع طرز فکر سنايي در سرودن غم نامه عاشورا است. بي پرده سخن گفتن از خدا، ناترسي قاتلان حسين (عليه السلام) پيمان شکني و حرمت شکني، بي شرمي، برگزيدن جهل و ناداني ( ابوجهل و خاندان سفيان ) به جاي آگاهي و دانايي ( پيامبر و خاندانش ) و ريختن خون کسي که جايگاه ثقلين را دارد و برائت جستن از چنين قوم سفاک و بي رحمي که حتي به ميوه دل پيامبر نيز رحم نکردند در شعر سنايي موج مي زند.

عمرو عاص و يزيد و ابن زياد *** همچو قوم ثمود و صالح و عاد
بر جفا کرده آن سگان اصرار *** رفته از حقد بر ره انکار
هيچ ناورده در ره بيداد *** مصطفي را و مرتضي را ياد
يکسو انداخته مجامله را *** زشت کرده ره معامله را ...
راه آزرم و شرم بربسته *** عهد و پيمان شرع بشکسته ...
و آن چنان ظالمان بدکردار *** کرده بر ظلم خويشتن اصرار
حرمت دين و خاندان رسول *** جمله برداشته ز جهل و فضول
(سنايي، 269، 1383-270)

دين به دنيا به خيره بفروشد *** نکند نيک و در بدي کوشد
خيره راضي شود به خون حسين *** که فزون بود وقعش از ثقلين
(سنايي، 272، 1383)

لعنت معاويه و يزيد

سنايي به روشني و صراحت، معاويه و يزيد را لعنت کرده و آنها را غاصب دين و شکننده حرمت والاي خاندان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) مي داند. حمايت آشکار سنايي از خاندان پيامبر و لعنت آل سفيان با توجه به شرايط سياسي - مذهبي عصر او آنقدر بي باکانه و شگفت آور است ( حديدي، 1384، 61 ) که در هيچ يک از آثار گويندگان پيش از سنايي نمي توان آن را مشاهده کرد. اين ادعا زماني ثابت مي شود که لعن و نفرين هاي سنايي نسبت به معاويه در حديقه بررسي شود. معاويه که از عنوان جعلي خال المؤمنين سود مي برده است ( يوسفي، 1384، 21 ) بارها توسط سنايي لعنت شده و عامل اصلي شهادت سه امام اول شيعيان خوانده شده است. اين تنها پايان ماجرا نيست چرا که مثنوي گوي غزنه نژاد اميه را از ريشه نژادي خونخوار و سفاک مي داند؛

شده در نار قاتل و مقتول *** رفته با مرتبت به نزد رسول
کربلا گشته گور خانه ورا *** کرده تير عدو نشانه ورا
ز آن برآوردن هلاک و دمار *** از نژاد بني اميه خونخوار
تا بگويد که بهر آتش و آب *** آب فرعون چون ببردم از آب
(سنايي، 422، 1383)

سنايي در ابياتي علي (عليه السلام) را شير دانسته و معاويه را در برابر حيدر کرار روباهي بيش نمي خواند؛

حيدري کش خداي خواند شير *** کي زدي بر معاويه شمشير
شير روباه را نيازارد *** ليک صد گور زنده نگذارد
(همان، 249)

و در جايي ديگر دشمني معاويه با علي (عليه السلام) را مصداق اين سخن سعدي مي داند که: « شبپره گر وصل آفتاب نخواهد / رونق بازار آفتاب نکاهد »:

پسر هند اگر بدو بد کرد *** آن بدي دان که جمله با خود کرد
چه زيان آفتاب را از ابر *** کي شود جفت با مسلمان گبر
(همان، 256)

سنايي آنجا که مي خواهد داستان شهادت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) را بازگو کند معاويه را محرک و عامل اصلي شهادت حضرت دانسته و زبان مذمت معاويه مي گشايد:

پسر مجلم آن سگ بد دين *** آن سزاوار لعنت و نفرين
بر زني گشت عاشق آن مشئوم *** آن نگونسارتر ز راهب روم...
بود آن زن ز آل بوسفيان *** منعم و مالدار و خوب و جوان
گشت زين سِر معاويه آگاه *** مر ورا گشت کار جمله تباه
گفت کار تو با کمال شود *** وين چنين زن ترا حلال شود
گر تو در کار خويش شير دلي *** هسته کابين حُره خون علي
(همان، 257-258)
***
خال ما بود خصم او حالي *** ليک از جمله خيرها خالي
خال مشکين نبود بر خورشيد *** خال بر ديده بود ليک سپيد
آن که مرد دها و تلبيس است *** آن نه خال و نه عم که ابليس است
و آنکه خواني کنون معاويه اش *** دانکه در هاويه است زاويه اش...
چه خطر دارد آل بوسفيان *** که برآرند نامشان بزبان...
آنکه بر مرتضي برون آيد *** سوي عاقل امام چون آيد
(همان، 259-260)

آنچه از ابيات بالا بر مي آيد اين است که سنايي، معاويه را چه از لحاظ شخصيت ديني و چه از لحاظ شخصيت سياسي و حکومتي قبول نداشته است و چهره معاويه در نظرش آنقدر کريه و منفور است که جايگاه او را از هم اکنون در دوزخ مي داند. شاعر عارف پيشه غزنه، عامل اصلي شهادت امام حسن (عليه السلام) را نيز معاويه معرفي مي کند و آنچنان بر سفيانيان و عنوان « خال » که معاويه براي خود انتخاب کرده است مي تازد که گويا هيچ ترسي از اتهام ارتداد و سرانجام به چوبه دار آويخته شدن ندارد؛

خال ما داد بهر دنيا را *** زهر مر نور چشم زهرا را
هر کرا خال از اين شمار بود *** مر ورا با علي چکار بود...
از چه مخصوص شد به خالي ما *** ابن سفيان زيان حالي ما
(همان، 261)

و به آنان که دنبال خالي براي خويش مي گردند و آن را ناگزير مي دانند مي گويد؛

گر همي خال بايدت ناچار *** پور بوبکر(4) را به خال نگار
(همان، 261)

در شهادت امام حسين (عليه السلام) اين لعن و نفرين ها بيش از پيش رونق مي گيرد و سنايي در هر کجا که اقتضاي کلام را مناسب مي بيند به امن خاندان ابوسفيان مي پردازد. در ذهن سنايي هر يک از عاملان کشتار حسين (عليه السلام) و يارانش، خصلتي مذموم و سرشتي پليد دارند. مثلاً از منظر شوريده غزنه يزيد، پليد صفت بوده و آنان که او را همراهي کردند به سگ و قوم ثمود و عاد تشبيه شده اند و اساس دين آنان مورد ترديد قرار گرفته است گويي از نظر سياسي « کساني که مدد حسين نکردند همه کافر شدند » (شبانکاره اي، 1376، ج 2، 125 )

به دمشق اندرون يزيد پليد *** منتظر بود تا سرش برسيد
(همان، 269)
***
عمرو عاص و يزيد و ابن زياد *** همچو قوم ثمود و صالح و عاد
بر جفا کرده آن سگان اصرار *** رفته از حقد بر ره انکار
(همان، 269)
***
کرده آل زياد و شمر لعين *** ابتداي چنين تبه در دين
(همان، 270)
***
کافراني که در اول پيکار *** شده از زخم ذوالفقار فکار...
کين دل باز خواسته ز حسين *** شده قانع بدين شماتت و شين
(همان، 271)

به عقيده سنايي خاندان ابوسفيان به ويژه معاويه، عمرو عاص و يزيد لايق نفرين بوده و هرکس که از آنها به نيکي ياد کند او نيز مستحق لعنت خدا مي شود:

آنکه را اين خبيث حال بود *** مؤمنان را کي ابن خال بود
من از اين ابن خال بي زارم *** کز پدر نيز هم دل آزارم...
آنکه را عمرو عاص باشد پير *** يا يزيد پليد باشد مير
مستحق عذاب و نفرين است *** بد ره و بد فعال و بد دين است
لعنت دادگر بر آن کس باد *** که مر او را کند به نيکي ياد
(همان، 272)

پير غزنه در آخر، خود را بري از بوسفيانيان دانسته و آن کس را که بدگويي خاندان جهل کند مي ستاد. بر پيروان آل الله رحمت فرستاده و بر دشمنان آنان لعنت:

من نيم دوستدار شمر و يزيد *** ز آن قبيله منم به عهد بعيد
هر که راضي شود به بد کردن *** لعنتش طوق گشت در گردن
(همان)

هر که بد گوي آن سگان باشد *** دانکه او شاه آن جهان باشد
(همان، 271)

باد بر دوستان او رحمت *** باد بر دشمنان او لعنت
(همان، 268)

مذمت کوفيان

شايد کمتر کسي به مضمون خيانت کوفيان نسبت به امام حسين (عليه السلام) در حديقه سنايي توجه کرده باشد. آنچه از خلال ابيات حديقه درباره زندگي و شهادت سرور و سالار شهيدان به دست مي آيد نشان مي دهد که سنايي با ظرافت خاصي خيانت کوفيان در حق امام حسين (عليه السلام) و تنها گذاشتن وي را به نظم کشيده و آن را به بوته نقد تاريخي سپرده است؛ تا آنجا که وقتي از مردم کوفه سخن مي گويد آنان را مردمي آلوده، نااهل و خصم مي داند. اين طرز تفکر سنايي در حکايت پيرزن کوفي که به همراه فرزندانش هر صبح از شهر بيرون آمده و به استشمام نسيم خنکي که از جانب کربلا مي وزد قانع شده اند کاملاً مشهود است. سنايي در اين حکايت کوتاه با زبان طنز، مردان جنگ آور کوفي را به سخره گرفته و از پيرزني نالان و رنجور که دوستدار حسين (عليه السلام) است جانب داري مي کند. جانب داري سنايي از اين پيرزن با آوردن لفظ « من غلام زني » در برابر « صد مرد » بيشتر اغراق آميز و تأثيرگذار مي شود؛

بود در شهر کوفه پير زني *** سالخورده ضعيف و ممتحني...
کودکي چند زير دست و يتيم *** شده قانع ز کربلا به نسيم
زال هر روز بامداد پگاه *** کودکان را فکندي اندر راه
آمدي از ميان شهر برون *** ديده از ظلم ظالمان پر خون
بر ره کربلا باستادي *** برکشيدي ز درد دل بادي
گفتي اطفال را همي بوئيد *** وين نکو باد را بينبوئيد
پيشتر ز آنکه در شود در شهر *** برگريد از نسيم مشهد بهر
شود از هر دماغي آلوده *** باد چون گشت شهر پيموده
حظ از اين باد جمله برداريد *** سوي نا اهل و خصم مگذاريد
من غلام زني که از صد مرد *** بگذرد روز بار و بردا برد
قدر مير حسين بشناسد *** از جفاهاي خصم نهراسد
(همان، 271)

نتيجه

در ميان شاعران پارسي گو که وضع اعتقادي و گرايش آنان به درستي معلوم نبوده و در هاله اي از ابهام است؛ سنايي به عنوان اولين و تأثيرگذارترين شاعري است که در داستاني نغز، با مردمان خيانت پيشه و رياکار عهد امام حسين (عليه السلام) به مخالفت برخاسته است. اين روشن گويي به ويژه در مدح و رثاي سالار شهيدان در حديقه از چنان مفهوم و تأثيرگذاريي برخوردار است که پس از گذشت هشتصد سال همچنان تازه، بديع و حزن آور است. اگر چه شاعران درباري و غير درباري بيش از سنايي انديشه هاي عاشورايي را به صورت تلميح و اشاره در آثار خود بروز داده اند؛ اما بسامد اشعار با مضامين عاشورايي در حديقه بيش از هر اثري که از گزند حوادث در امان بوده به چشم مي خورد. از اقدامات ديگر سنايي در مرثيه گوييِ حسيني مطرح کردن حق خلافت امام حسين (عليه السلام) و همچنين لعنتِ آشکار خال المؤمنين جعلي، معاويه بن ابي سفيان است. لعنتي که حداقل در متون مشهور پيش از سنايي - البته به جز متون شيعي - ديده نمي شود. اين لعنت، خاندان ابوسفيان به ويژه معاويه و يزيد را در برگرفته و حتي دوستداران آنها را نيز شامل مي شود. در معرفي مردم روزگار امامت امام حسين (عليه السلام) سنايي باز هم پيشرو شاعران است و در داستاني نغز، مردمان خيانت پيشه و رياکار عهد حسين (عليه السلام) را به چالش کشانده است. شاعر عارف پيشه غزنه در به کار بردن برخي نام ها دچار سهو و خطا شده و به اشتباه از نام هايي مثل « عمرو عاص » و « عبيدالله زياد » در واقعه کربلا استفاده کرده است. در مجموع سنايي با توجه به شعر شعراي مطرح پيش از خود از جمله کسايي مروزي بيشتر به بررسي واقعه عاشورا پرداخته و سعي در شناساندن علل تاريخي حادثه کربلا دارد.
منابع تحقيق:
1. احمدي بيرجندي، احمد؛ (1380). جلوه هاي ولايت در شعر فارسي تا سده نهم، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ اول.
2. افسري کرماني، عبدالرضا؛ (1371). نگرشي به مرثيه سرايي در ايران، انتشارات اطلاعات.
3. پيرنيا، حسن به همراه اقبال، عباس؛ تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجاريه، انتشارات کتابخانه خيام.(تاريخ نشر؟).
4. تاريخ سيستان، (1352). تصحيح ملک الشعراي بهار، مؤسسه خاور، چاپ دوم.
5. حجازي، سيد علي رضا؛ (1382). حسين بن علي در آيينه شعر از آغاز تا پايان قرن سيزدهم هجري، انتشارات فارس الحجاز، چاپ اول.
6. ______؛ (1386). سير تاريخي شعر شيعه در حماسه عاشورا، فصلنامه تخصصي شيعه شناسي، سال پنجم، شماره 20.
7. حسن لي، کاووس؛ غلامرضا کافي؛ (1385). ويژگي هاي شعر عاشورايي از آغاز قرن چهارم تا پايان قرن نهم، فصلنامه علمي پژوهشي علوم انساني دانشگاه الزهرا (سلام الله عليها) سال شانزدهم و هفدهم، شماره 61 و 62، زمستان و بهار 1386.
8. حديدي، خليل؛ خدابخش اسداللهي؛ (1384). امامت در آثار سنايي غزنوي، نشريه دانشکده ادبيات وعلوم انساني دانشگاه تبريز، سال 48.
9. دهخدا، علي اکبر؛ لغت نامه.
10. رادفر، ابوالقاسم؛ (1365) چند مرثيه از شاعران پارسي گو، انتشارات اميرکبير.
11. رياحي، محمد امين؛ (1379). کسايي مروزي زندگي انديشه و شعر او، انتشارات علمي، چاپ هشتم.
12. ريپکا، يان؛ (1383). تاريخ ادبيات ايران، ترجمه ابوالقاسم سري، جلد اول، انتشارات سخن، چاپ اول.
13. الزرکلي، خيرالدين؛ (1999). الأعلام، جلد پنجم، دارالعلم للملايين، چاپ چهاردهم.
14. زرين کوب، عبدالحسين؛ (1372). با کاروان حله، انتشارات علمي، چاپ هفتم.
15. سنايي، ابوالمجد مجدود بن آدم؛ (1383). حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه، تصحيح محمد تقي مدرس رضوي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم.
16. شبانکاره اي، محمد ابن علي ابن محمد؛ (1381). مجمع الأنساب، جلد يک، انتشارات اميرکبير، چاپ اول.
17. _____؛ (1376). مجمع الأنساب، جلد دو، انتشارات اميرکبير، چاپ دوم.
18. شفيعي کدکني، محمدرضا؛ (1379). حماسه اي شيعي از قرن پنجم، مجله دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد، پاييز و زمستان.
19. صفا، ذبيح الله؛ (1379). تاريخ ادبيات ايران خلاصه جلد اول، انتشارات ققنوس، چاپ هجدهم.
20. طغياني، اسحاق؛ (1382). شرح مشکلات حديقه سنايي، انتشارات دانشگاه اصفهان، چاپ اول.
21. مجاهدي، محمد علي؛ (1386). کاروان شعر عاشورا سيماي امام حسين (عليه السلام) در شعر فارسي از سده چهارم تا عصر حاضر، انتشارات زمزم هدايت، چاپ اول.
22. مدرس رضوي، محمد تقي؛ (1344). تعليقات حديقه الحقيقه، انتشارات علمي.
23. مهدوي عمراني، سعيد؛ (1377). تأثير نهضت عاشورا بر ادب فارسي، مجله طب و تزکيه، شماره 28، بهار.
24. هجويري، علي بن عثمان؛ (1383). کشف المحجوب، تصحيح محمود عابدي، انتشارات سروش، چاپ اول.
25. يعقوبي، احمد ابن ابي يعقوب؛ (1374). تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، جلد دوم، انتشارات علمي فرهنگي، چاپ هفتم.
26. يوسفي، محمدرضا؛ (1384). حب خاندان رسول در حديقه سنايي، فصلنامه آفرينه، پيش شماره 5، پاييز.
27. _____؛ (1386). سيماي حضرت فاطمه (سلام الله عليها) در آينه شعر حکيم سنايي و ناصر خسرو، فصلنامه تخصصي شيعه شناسي، سال پنجم، شماره 17.
28. _____؛ (1381). مناقب علوي در آينه شعر فارسي، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

پي‌نوشت‌ها:

1- اگرچه اين وضع «تا پايان دوره مغول» بيشتر رواج داشته و «مذهب رايج در نشأتگاه شعر فارسي مذهب سني حنفي بوده است.» (حسن لي، 86-1385، 33)
2- احمدي بيرجندي در صفحه 21 کتاب «جلوه هاي ولايت در شعر فارسي» به عادي بودن سرودن شعر در مدح اهل بيت (عليه السلام) در قرون اوليه اسلامي اشاره کرده است.
3- نگاه کنيد به صفحه 400 تعليقات حديقه الحقيقه مدرس رضوي.
4- محمد ابن ابوبکر: پسر ابوبکر و برادر عايشه که جزو ياران وفادار حضرت علي (ع) بود. محمد در زمان مرگ ابوبکر سه سال داشت. (دهخدا)

منبع مقاله :
حسيني، مريم؛ (1392)، سنايي پژوهي (مجموعه مقالات همايش بين المللي حکيم سنايي)، تهران: خانه کتاب، چاپ دوم